(مسیر=شهر سنندج-دیواندره-سقز -بانه/ورود به کردستان عراق شهرهای سلیمانیه -هولیر-کرکوک -تازه خورماتو ودر صورت امنیت بغداد
زمان سفر=پاییز۱۳۹۱
هدف از سفر=1 به یاد رنج ومصایبی که نیای پدریم در قرن گذشته به همراه نیمی از اعضای خانواده اش در سفر اجباری از سنندج در طول مسیرهای یاد شده در راه رسیدن به بغداد کشیده 2 رساندن پیام صلح ودوستی به ملتهای ساکن در کرکوک شامل کرد عرب ترکمن آشور کلدانی و مسیحی 3شکستن سکوت عشقی جانسوز که حتی بیان آن نیز گناهی کبیره بود وگلگی از فرهنگی که فرزندان آدم را از هم متمایز و جدا میکند.)
ودر پایان تقدیم به روح بزرگ عموی پدرم که تک و تنها بعد از فوت پدر وخانواده اش در حالی که تنها شش سال داشته در دیار غربت در میان ترکمنهای تازه خورماتو شخصیتی والا آفرید.
به همراهی چند اسکیتر نیازمندم ترجیحا از ملیتهای مختلف
ایمیل جهت تماس=info@resanroj.com
ای خفته بر ویرانه خرافات٬به حرمت عشق وبه پاس سالهای دوستی زحمتی به خود خواهم داد تا در دیار تودگر بارگرمای جان فرسای خورشید را بر تن دشت بی انتهای غربت اجدادمان لمس کنم. خواهم آمد وشبانگاهان نظاره گر شراره چاههای نفت باباگرگر خواهم شد وآنجا نه سردر چاه تنهائی٬بلکه چشم در چشم افق سرخ فام کرکوک در کنار آتش مقدس قصه رنج ودردآوارگی وبیگانگی مان را فریاد خواهم زد.
به یاد بیاور زمانی نه چندان دور که زبان همدیگر را نمیفهمیدیم٬ عشق زبان مشترک وپیام آور محبت چشمان ظاهر بین تو به دل آواره من بود٬والان که با زبان تو مینویسم نمیدانم چه تفسیری برای عشق آن روزمان داشته باشم ٬اگر عشق را با تعابیر حسابگرانه وعقلانی همدل بودن ودرک متقابل تفسیر کنیم ٬شاید بشود عشق را دوست داشتن در سایه تفاهم دانست٬ اما نه.... من نمیدانم ٬ شایدم نخواهم دانست عشق چیست؟ ولی مطمئنم هر چه که هست همدلی وهمزبانی ودوست داشتن نیست٬شاید عشق همان دیوانگی است شاید هم.../.
چه بد جایگاه وچه نامیمون مکانی برگزید دل ساده ساده پسند من٬آنچه درچشم معصوم تو دیدم عشق نبود بلکه شور وحرارت پیوند گسسته میان ما ونیاکانمان ومجموعه ای از افکار فریز شده هزار وچند صد ساله٬وحصاری بلند بر قلعه غیر قابل نفوذ تفکرات متحجرانه وکودکانه ات بود که وسعت جهان را در پهنه کربلا ونجف میبیند وبس./.
چه زود گذشت و چه زود فراموش کردیم چرا که تو در کلاس فراموشی استاد زمان٬شاگردخوبی بودی و من ساده دل اما در اندیشه خانه ای شایسته تو٬ چشم تقلید به عنکبوت داشتم غافل از اینکه در ایدوئولوژی تو تار عنکبوت خانه ای بس سست بنیاد است <ان لاوهن البیوت لبیت العنکبوت> . دوست دارم این را بدانی آنچه بر سر ما آمد آتشی نبود که تنها در خرمن عشق ما افتاده باشد٬ بلکه آفتی بسیار بزرگتر در رابطه بین فرزندان آدم وحواست .مرزهای دینی نه فقط معلول ناآگاهی و تعصبات خشک ما٬بلکه در پشت آن اراده های سیاسی وتاریخی سلطه طلبانی است که در تقسیم کردن واستثمار ما انسانها تبحری خاص دارند.
هرچند تو دیگر برای من جز یاد وخاطره ای مرده نیستی٬ولی به یاد دوستی دیرین ورنج و غربت نیا وجدمان تن خود را به همان راهی خواهم سپرد که آنها نا امیدانه بریدند ونرسیدند٬
خواهم آمد وداستان رنج وسفر وزندگی آنها را از بلندای راه و چشمه های خشکیده و کوههای نستوه کردستان خواهم پرسید و رمانی خواهم نوشت پر از رنج و محنت٬ از زندگی آدمیانی در شهر خود غریب وبیگانه قوم خویش./